آوریل گذشته، تنها دو هفته قبل از اینکه از کالج هاروارد فارغالتحصیل شوم، تصمیم گرفتم که دکترای زبان انگلیسی بگیرم (رساله دکترایم احتمالاً دربارهی [1]Faulkner و ایدههای قرون وسطایی خواهد بود). یا شاید در نویسندگی خلاق مدرک MFA[2] بگیرم. فقط دو هفته بعد از اینکه دیپلمم را گرفتم، به این نتیجه رسیدم که بهتر است متخصص طب سوزنی شوم.
امروز، بعد از حدود یک سال، هیچ پیشرفتی در حرفه طب سوزنی نکردهام. بلکه، تقریباً ناگهانی، نویسنده مستقلی شدهام که برای مجموعه متنوعی از شرکتها و سازمانها کار میکند؛ از بنگاهی که در تازههای دیجیتالی برای تغییر سرمایهگذاری میکند گرفته تا یک شرکت تولید آبمیوه در شانگهای.
حس میکنم نمونهای مسخره از چیزی هستم که مجلهی فوربز به آن «چندحرفهای شدن نسل جدید[4]» میگوید. بر اساس تحقیقی که در سال 2011 توسط دانشگاه دِوری و مؤسسه هریس انجام شد، تقریباً هفتادوپنج درصد نسل جدید انتظار دارند که در طی زندگی حرفهایشان برای بیش از سه کارفرما کار کنند. و من در زمان کمتر از یک سال از مرز سه کارفرما عبور کردم. موقعیت من با اغلبِ (اگر نتوان گفت با همهی) دادههای تحقیق اخیرِ MTV به نام «کارکنان بیکار»[5] مطابقت دارد: 89% از نسل جدید نیاز به «یادگیری مداوم» در حالت اشتغال به کار را متذکر شدهاند. 93% از نسل جدید برای کار در جایی که بتوانند خودشان باشند ابراز تمایل کردهاند. با توجه به اینکه میتوانم در اتاق خوابم راحت باشم و به خوبی بنویسم، باید بگویم که من در انجام این کار کاملاً خودم هستم –شاید حتی زمان انجام کار خیلی خودم هستم. نه تنها در خانه کار میکنم، بلکه حتی برنامه زمانی کار را خودم تنظیم میکنم. (بر اساس مطالعهای از مرکز تحقیقاتی Pew بیش از یک سوم نسل جدید برای تأمین مالی به والدین یا سایر اعضای خانواده وابستهاند.)
و مانند بسیاری دیگر، مطمئن نیستم که علاقهام را دنبال میکنم. منظورم «انجام دادن کاریست که عاشقش باشم». با اینکه عاشق نوشتن هستم الزاماً علاقمند به توضیح مزایای افزودن نعناع به نوشیدنی سبز[6] نیستم. اما بعد از جستجویی یک ساله و تلاش برای پیدا کردن چیز یکتایی که بتوانم احساسی و عقلانی در آن سرمایهگذاری کنم –چه آن چیز مربوط به شعر و شاعری باشد، چه درمان تنبلی کبد با اصول باستانی چین- دریافتم که ارزش واقعی در رهاکردن این تفکر است که حرفهام درست همان علاقهام باشد.
علایقم میتوانند تداوم داشته باشند، رشد و یا تغییر کنند- و من میتوانم هر چیزی که فکر میکنم باید انجام دهم را به انجام برسانم؛ خواه پرداخت قبوض باشد که با توجه و مراقبت انجامش دهم، خواه یادگیری مهارتهای جدید و چیزهایی دربارهی خودم باشد فارغ از اینکه آیا علاقه و خرسندیام را برمیانگیزد یا خیر. به این صورت، یک سال بعد از فارغالتحصیلی از کالج، به شعاری رضایتبخش برای زندگیِ حرفهایم دست یافتم: کاری را انجام بده که مشغول انجامش هستی. این رویکرد، بر پایهی آگاهی و تمرکز حواس است و نه علاقه.
میا توکومیتسو[7] رویکرد «کاری را انجام بده که عاشقش هستی» (DWYL)[8] را نقد کرده است: «شعار کاری غیررسمی عصر ما»، نخبهگرایی و غیرقابل دفاع بودنش، «جهانبینیای که نخبه گراییاش را بهبودِ شخصیتیِ ناب جلوه میدهد» و «ما را از شرایط کاری دیگران غافل میکند در حالی که به انتخابهایمان ارزش میبخشد». نظرات فراگیر توکومیتسو نسبتاً غیرقابل بحث است: ایدهای که میگوید همهی ما باید با آغوش باز رویکرد DWYL را بپذیریم این تصور غلط را ایجاد میکند که پیدا کردن شغل مورد علاقه همیشه وابسته به انتخاب ما است. (چارچوب DWYL افرادی که شغلشان درآمد پایینی دارد یا نیازمند مهارت چندانی نیست، کارکنان مهاجر، خانهدارها، و نگهبانها را نادیده میگیرد. مسأله این افراد این نیست که نتوانستهاند شغلی رضایتبخش که عاشقش هستند را پیدا کنند.) همان طور که توکومیتسو اشاره میکند، ایدهی DWYL به آنهایی که امتیاز ویژه دارند امتیازی مخصوص اعطا میکند؛ آنهایی که در موقعیتی اجتماعی-اقتصادی هستند و میتوانند این «شعار» را به عنوان راهی برای توجیه موفقیت حرفهای و احتمالاً کارگرایی افراطیشان تأیید کنند.
برای درک بیشتر و بهتر این ایدهها با شارون سالزبرگ[9]، نویسندهی کتابی جدید به نام «شادی حقیقی در کار»، صحبت کردم. او در این کتاب راههای عملی بیشماری برای دستیابی به شادی حقیقی در کار ارائه کرده است، حتی در کارهایی که دوستشان نداریم. سالزبرگ میگوید «با تمرین تکنیکهای تمرکز، آگاهی، و دلسوزی، محل کار جایی میشود که میتوانیم یاد بگیریم و رشد کنیم و به شادی بیشتر دست یابیم. وقتی هنر آگاهی را تمرین میکنیم، میتوانیم به چیزی که برای یادگیری و رشد در کار، فرصت است دست پیدا کنیم». سالزبرگ میگوید «میتوانیم در کارهای ناچیز به صورتی هدفدار مفید و آگاه به امور باشیم»، و هشدار میدهد که ممکن است «در پستهای مهمی که امکان ایجاد تغییر در دنیا را دارند بیتفاوت و بیتأثیر» باشیم. یا «در هر زمان یک کار را انجام بده؛ وقتی مشغول نوشتن هستی تلفنت را خاموش کن». این توصیهای ساده اما حیاتی است که منجر به تمرکز حواس میشود.
مطمئناً برخی از ما شانس این را داریم که با اعتقاد به ایده انجام دادن کاری که عاشقش هستیم، فرصت این را پیدا کنیم که از انجام کاری که عاشقش هستیم کسب درآمد کنیم. اما به جای تلاش در دستیابی به تطابق کامل میان علایق و شغلمان، اعتقاد به امکان یافتن فرصتهایی برای رشد و رضایت در کار –حتی در دل مشکلات، احتمالاً مفیدتر است. مشکلاتی مثل یک رئیس دائماً ناظر، مشتریان پرزحمت، رقابت با همکاران، مرزهای نامشخص بین زندگی حرفهای و زندگی شخصی. شناخت مشکلات، و تصمیم به رشد و یادگیری از آنها، وجود یا قدرتشان را نادیده نمیگیرد، بلکه آنها را به عنوان بعدی متمایز از زندگی هر کس مشخص میکند.
بنابراین شعار «کاری را انجام بده که فکر میکنی باید انجام دهی» را امتحان کنید. شاید عشق از جاهایی متفاوت، حرفهای یا شخصی، و در زمانهای مختلف پدیدار شود.
[1] نویسنده آمریکایی قرن 19 و 20
[2] مدرکی در رشتههای مختلف هنر مثل نویسندگی خلاق، عکاسی، فیلمسازی، طراحی گرافیک. مخفف عبارت Master of Fine Arts به معنی کارشناسی ارشد در هنرهای زیبا.
[3] به معنی بینالمللی و چند فرهنگی است.
[4] نسل جدید، نسلی است که در سالهای نزدیک 2000 به سن جوانی رسیدهاند.
[5] ترجمه عبارت No Collar Worker است که به افراد شایستهای اطلاق میشود که مشغول به کار نیستند.
[6] نوشیدنی یا آبمیوه سبز ترجمه عبارت green juice است که خود این عبارت ترجمهی مستقیم از واژه ژاپنی Aojiru است؛ نوشیدنی ای که معمولاً از کلم پیچ تهیه میشود.
[7] Miya Tokumitsu
[8] Do What You Love
[9] Sharon Salzberg
Like!